محل تبلیغات شما

دیشب فیلم پیانیست رو تماشا کردم. یه سکانس فیلم که شدیدا باعث وحشتم شد جایی بود که یه سرباز آلمانی چند نفر از یهودی ها رو روی زمین به پشت خوابونده و به ترتیب به سرشون شلیک میکنه. همه اون ها میدونن که قراره بمیرن اما هیچ تلاشی برای نجات نمیکنن. حتی به نفر آخر که میرسه گلوله هاش تموم میشه و از روی آرامش خشاب اسلحه رو عوض میکنه. اون فرد حتی التماس هم نمیکنه.

چی میشه که آدم به همچی جایی میرسه؟ نه التماس، نه فرار، نه مقاومت. اولش با خودم گفتم اگه من بودم حتما کاری میکردم. اما بعد که فکر کردم متوجه شدم همین الانشم من تو زندگی روزمره م گاهی اسیر همچی موقعیتی شدم. خیلی از اوقات ما انسان ها با این که میدونیم یه نفر بالا سرمون وایساده و قراره تا چند ثانیه دیگه به زندگیمون پایان بده مقاومتی نمیکنیم.

نمیدونم چرا این اتفاق میفته، شاید تداوم رنج و درد و غم شدید تو زندگی. شاید وحشتی که به انفعال منجر میشه، شاید امید واهی به این که ممکنه اتفاقی بیفته. نمیدونم. اما هرچی هست بهتره سعی کنیم اجازه رخ دادن چنین اتفاقی رو تو زندگی هامون ندیم.

فیلم پیانیست رو تماشا کنید. صحنه های زیبایی برای تفکر داره.

انفجار اطلاعات و تصور بدبختی و تنهایی مدرن

فیلم پیانیست و یک سکانس وحشتناک

سرفصل های کتابچه زندگی

رو ,فیلم ,شاید ,تو ,ها ,زندگی ,تو زندگی ,فیلم پیانیست ,رو تماشا ,این که ,پیانیست رو

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها