محل تبلیغات شما

الان تو فست فودی یه (احتمالا) زن و شوهر میز کناریم نشستن. سنشون نسبتا بالاست و میخوره که دهه سی و چهل زندگی باشن . آقاهه قیافه  ش مث زمانیه که هیتلر تو روسیه شکست خورده بود و به فکر این افتاده بود که خودشو خلاص کنه (منم مث شما هیتلرو اون زمان ندیدم اما خواستم عمق فاجعه رو تصویر کنم براتون)، خانمه هم با یه ژست هیستریک و خنده ای رو لب مرتب با آقا صحبت میکنه و از این میگه که باشه اگه تو دوس داری دیگه من فقط با فامیلای خودم رفت و آمد میکنم و تو ام با فامیلای خودت رفت و آمد کن. آقا انگار تو مکالمه شکست خورده و اصن حرفی نمیزنه. خانمم (که مث اکثر خانما بلده چجوری با صحبت عادی و صد البته لب خندون رو اعصاب آقا بدو بدو کنه) فقط به مکالمه بدون نتیجه ش ادامه میده و آخر به حرفی که نامفهوم از لب آقا میاد بیرون گوش میکنه که از سر عجز بهش میگه: حرف نزن. میگه باشه پس ینی کلا ساکت شم؟ باشه خودت خواستیا. و دیگه لام تا کام حرف نمیزنه. نهایتا ساندویچشونو تحویل میگیرن و با فاصله دو متر از هم از فست فودی میزنن بیرون.

از این زوجا تو جامعه زیاد میبینم و برای منی که تا الان با کسی تو رابطه نبودم (علیرغم این که گاهی دوست داشته م باشم) این دعواهاو حالای بد نشون دهنده کسل باری رابطه هاست. اگه تنهام،غمگینم یا هرچی،حداقل خودمم. باز جای شکرش باقیه. منم ساندویچمو تحویل میگیرم و میام بیرون اما مطمئنم حالم به بدی اون دو نفر نیست . . .

انفجار اطلاعات و تصور بدبختی و تنهایی مدرن

فیلم پیانیست و یک سکانس وحشتناک

سرفصل های کتابچه زندگی

تو ,آقا ,لب ,باشه ,بیرون ,میگه ,از این ,با فامیلای ,با کسی ,و آمد ,رفت و

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها