محل تبلیغات شما

داستان آدم آهنی و شاپرکو یادتونه؟ تو دوران راهنمایی خوندیمش. خلاصه ش این بود که یه آدم آهنی تو یه سالن تفریحی بود که برنامه ریزی شده بود تا مردم سوالاتی از قبل مشخص شده ازش بپرسن و اون جواب هایی از قبل مشخص شده بهشون بده. یه شب که طبق معمول سالن خالی از آدم بود و ساکت ساکت، یه شاپرک اومد تو و بعد از گشتن سالن آدم اهنیو دید. شاپرک که تازه تبدیل شده بود و تو دنیا هیچ دوستی نداشت شروع کرد به صحبت کردن با ادم اهنی قصه ما. اما فرقش با ادما این بود که سوالای تکراری نمیپرسید. و صد البته که آدم آهنی به سوالاش جوابایی رو میداد که برنامه ریزی شده بود. القصه! چند شب گذشت و با این که همه ش ادم اهنی حرفای تکراری میزد شاپرک باهاش دوست شده بود و ادم اهنیم شاپرکو دوس داشت. یه شب اما اتفاق بدی افتاد. یه خفاش اومده بود تو سالن تا شاپرکو بگیره. شاپرک که همه امید و پناهش ادم اهنی بود خودشو رسونده بود به سالنو از اون میخواست کمکش کنه. ادم اهنی اما بازم نمیتونست جوابی جز اونچه که براش برنامه ریزی شده بده. خفاش شاپرکو خورد. از فرداش وقتی که در سالن باز شد و آدما اومدن تو سالن ادم اهنی جوابایی به سوالاشون میداد که متناسب نبود. همه ش از یه شاپرک حرف میزد؛ و از بی پناهیش؛و از خورده شدنش. اخر قصه م اینجوری تموم میشه که روی ادم اهنی یه بر چسب خراب است میزنن و میگردن دنبال یکی دیگه.

اینا همه رو گفتم که بگم گاهی اوقات شدیدا حس میکنم آدم آهنیم. الان که آخر شبه و تو مترو نشستم و یه دختر کوچولوی ناز دستفروش که مطمئنم بیشتر از 7سالش نیست میاد و ازم با لحن مظلومانه ای میخواد که کمکی بهش بکنم و عمو عمو از دهنش نمیفته و من حتی نیتونم بهش لبخند بزنم چون اگه لبخند بزنم و جواب منفی بدم سمج تر میشه و به جای یه دیقه پنج دیقه علاف من میشه و من شرمندگیم پنج برابر میشه میفهمم آدم آهنی بودن چه حس بدی داره.

چه باید بکنیم واقعا؟ فرار کنیم؟ بی تفاوت بمونیم؟ تسلیم کمک کردن بشیم؟ کی میدونه چه راهی درست تره؟

انفجار اطلاعات و تصور بدبختی و تنهایی مدرن

فیلم پیانیست و یک سکانس وحشتناک

سرفصل های کتابچه زندگی

یه ,تو ,آدم ,ادم ,سالن ,اهنی ,ادم اهنی ,آدم آهنی ,شده بود ,ریزی شده ,برنامه ریزی

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها