محل تبلیغات شما

یه ماه پیش همین موقع داغون بودم. کم امید و لرزان و ترسان با حس بهره نبردن از وقت و زندگی. الان؛ شادم، امیدوار و سرحال و ظاهرا روبه راه.

علت؟ پیدا کردن کار و برگشتن به جایی که فک میکردم دوسش ندارم اما الان مطمئنم که دارم و دیدن دوباره نزدیکانی که برام عزیزن و البته که جز این ها علل دیگه ای هم هست.

بخشی از این حجم تغییر به ظرفیت درونیم برمیگرده و بخشیش به ماهیت زندگی.

هرچی فرکانس این تغییر حالات تو زندگی بیشتر بشه دامنه ش کمتر میشه. ینی به نظر من، به صورت تئوری اگه یه نفرو بذارن رو پاندولی که یه سرش لذته و یه سرش رنج، بعد از مدتی دیگه نه لذت رو متوجه میشه و نه رنج رو. و بعد از مدتی دیگه تو تمام خوشی هات رگه هایی از غم و اندوه وجود داره و البته تمام رنج هات توسط ترک هایی از شادی و امید ناپایدار میشن.

حالا شما بگین: خوبه این بالا پایینا یا نه؟

انفجار اطلاعات و تصور بدبختی و تنهایی مدرن

فیلم پیانیست و یک سکانس وحشتناک

سرفصل های کتابچه زندگی

زندگی ,یه ,رو ,تمام ,هات ,هایی ,بعد از ,مدتی دیگه ,یه سرش ,و البته ,از مدتی

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دو بیتی , رباعی و غزل